کد مطلب:234550 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:317

استدلال بر قضا و قدر و اینکه هر چیزی در عالم هستی
به واسطه ی قضای الهی پدید می آید

بررسی دلایل قضا و قدر و اینكه اساس و وجود اشیا عالم قضای خدای متعالی است، اساسا مقتضای توحید ربوبی و اینكه مدبر عالم رب واحد و پروردگار یگانه است، نیز اطلاق تدبیر نامتناهی الهی آن است كه هیچ چیزی در عالم به وجود نمی آید، مگر آنكه در سایه تدبیر خدای متعالی باشد. زیرا لازم بیرون بودن وجود شیء، از ربوبیت خدای متعالی، این است كه خود آن چیز رب مستقل باشد یا در ربوبیت پروردگار مستقل واقع دیگری واقع باشد، با آنكه هر دو حالت ربوبیت استقلالی اشیا یا ربوبیت پروردگار دیگری جز خداوند سبحان، با توحید ربوبی ناسازگار است. افزون بر آنكه شرك در ربوبیت زمینه ساز كفر در ربوبیت یا نفی ربوبیت خدا می شود، زیرا با تصور ارباب متفرق، باید بپذیریم كه این تعدد، ملازم با محدودیت و تناهی در هر یك از ارباب گوناگون است، در حالی كه هیچ موجود محدودی نمی تواند رب مستقل و بی نیاز از غیر باشد. از این رو نتیجه شرك در ربوبیت، انكار بنیان ربوبیت است.

نصوص رسیده در موضوع قضا و قدر نیز در قالب چند طایفه گنجیده می شود:

یكم. روایاتی است دال بر ضرورت رضا به قضای خدای متعالی كه راضی بودن



[ صفحه 84]



به قضا را برگرفته از حقیقت ایمان می شمرد. همچنین بر پایه این روایات معصوم علیه السلام، انسانها را به مباحثه درباره ی قضای الهی و آگاهی یافتن از آن تشویق كرده اند. زیرا ایمان به چیزی براساس شناخت از آن چیز پایه ریزی می شود. آری درجات این شناخت و آگاهی از قضای الهی از جهت وجود یا عدم آگاهی و نیز آگاهی اجمالی یا تفصیلی در پیدایش درجات و مراتب متفاوت ایمان به آن مؤثر است. ازحضرت رضا علیه السلام از پدران معصوم ایشان از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است كه خدای عزوجل می فرماید: من لم یرض بقضائی و لم یؤمن بقدری فلیلتمس الها غیری؛ كسی كه به قضای من راضی نگردد و به تقدیر من ایمان نیاورد باید به خدای دیگری جز من روی آورد. نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فی كل قضاء الله خیره للمؤمن؛ [1] ؛ در هر قضای الهی خیر و نیكی برای مؤمنان است.

به همین مضامین روایات [2] دیگری هست كه ما درصدد بیان آنها نیستیم. زیرا این كتاب ویژه احادیث حضرت رضا علیه السلام است، روایاتی كه ایشان از پدران بزرگوارشان نقل كرده اند یا روایاتی كه مستقیما از خود ایشان نقل شده؛ نوع دوم از اهمیت بیشتری در این كتاب برخوردار است.

دوم. روایات دال بر دشواری بحث قضای الهی كه پیمودن این راه بسیار دشوار است و جز برای اندكی از انسانها، رسیدن به ژرفای این بحث، برای سایر مردم ممكن نیست. زیرا حضرت حق بزرگتر از آن است كه هر كسی را راهی برای یافتن اسرار او باشد. برای مثال، مردی نزد حضرت علی علیه السلام آمد و به ایشان گفت: از قدر الهی برایم سخن بگو. حضرت علیه السلام فرمود: بحر عمیق فلا تلجه؛ قدر الهی دریای عمیقی است كه به تو سفارش می كنم به این دریا وارد نشوی. آن مرد دوباره درخواست خود را مطرح كرد و حضرت علی علیه السلام این بار فرمود: طریق مظلم



[ صفحه 85]



فلاتسلكه؛ مسئله قدر الهی راه بس تاریكی است، در این راه وارد مشو. برای سومین بار مرد از حضرت علی علیه السلام پرسید و ایشان همچنان پاسخ داد: سر الله فلا تكلفه؛ قدر، راز خداست، خود را درباره آن به زحمت مینداز.

آن مرد از سؤال خود دست برنداشت و برای چهارمین مرتبه از حضرت علی علیه السلام

خواست كه از قدر الهی برای او سخنی بگویند، آنگاه حضرت فرمود: أما إذا أبیت، فإنی سائلك... [3] .

گفتنی است: هیچ یك از نهی های حضرت، مولوی و تأسیسی نیست؛ به گونه ای كه اساس نهی از بحث را معصومان علیهم السلام پایه گذاری كرده باشند، بلكه نهی ارشادی است، یعنی مبحث تقدیر الهی چنان وزانتی دارد كه اگر حقیقت آن بر كوه فرودآید، برآشفته و شكافته می شود و در برابر حقیقت قدر الهی، خشوع می كند.

آری تقدیر الهی از امور بسیار دشواری است كه تنها فرشتگان مقرب و پیامبران یا بنده ای كه خداوند قلب او را با تقوا آزموده، تحمل بار گران آن را دارند یا كسانی قدر الهی را درك می كنند كه (به سان شهر امنیت دار) سینه هایی دارند كه به وسیله ولایت، گشایش یافته است، ولایتی كه خود، دژ محكمی است كه هر كس داخل آن گردد، از عذاب ایمن خواهد بود.

اما دلیل آنكه تنها برای تعداد اندكی از انسانهای خردمند و عاقل ممكن است كه به اندازه توان خود به معنای قدر دست یابند، آن است كه شیوه ی امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به آن پرسش گر مصر (اصرار ورز) كه در سؤال از قدر الهی پافشاری می كرد، این بود كه وی را از فروشدن به آن دریای عمیق وآن راه بسیار تاریك وآن عرصه ی سر خداوندی باز داشت و پس ازآن فرمود: أخبرنی أكانت رحمه الله للعباد قبل أعمال العباد أم كانت أعمال العباد قبل رحمه الله؛ به من بگو ببینم آیا رحمت خداوند به



[ صفحه 86]



بندگانش پیش از اعمال بندگان است یا آنكه اعمال بندگان پیش از رحمت خداوندی؟ پرسشگر پاسخ داد: رحمت خداوند به بندگان، پیش از اعمال بندگان است.

حضرت علی علیه السلام خطاب به حاضران فرمود: قوموا فسلموا علی أخیكم [4] ؛ بپاخیزید و بر برادر خود درود و سلام بفرستید. زیرا كسی كه از رحمت خداوند سبحان آگاه باشد و بداند كه رحمت الهی همه موجودات را دربرگرفته است، نیز بداند كه رحمت او بر همه اشیای خارجی و اعمال بندگان، پیشی گرفته است - چنان كه توضیح آن در بحث جبر و تفویض خواهدآمد - و بداند كه رحمت مطلق و عام خدا در مقابل غضب واقع نمی شود. چون هر امر مطلقی كه از همه قیود آزاد است، مقابل چیزی قرار نمی گیرد، چنان كه رحمت مطلق الهی در تقابل با امر دیگری همچون غضب نیست، بلكه آن رحمتی كه در مقابل غضب واقع می شود، در حقیقت همان رحمت خاص خداست؛ آری برای چنین انسانی با چنین آگاهی هایی كه از رحمت خداوند دارد، غواصی در دریای ژرف قدر الهی دشواری ندارد، هرچندآن دریا بسیار عمیق است، چنان كه طی طریق جاده قدر با وجود تاریكی فراوان مشكلی ندارد. نیز برای چنین انسانی اطلاع از سر خداوند، سخت نیست، زیرا هر كس در حد توان خود خدا را بشناسد، در حقیقت محرم سر خداوند والا می شود.

شاهد این مدعا، فرمایش موسی بن عمران علیه السلام است: یا رب رضیت بما قضیت، تمیت الكبیر و تبقی الصغیر. فقال الله جل جلاله: یا موسی أما ترضانی لهم رازقا و كفیلا؟ قال: بلی یا رب، فنعم الوكیل أنت و نعم الكفیل [5] ؛ پروردگارا به قضای تو راضی ام،



[ صفحه 87]



پیران را می میرانی و به خردسالان عمر می دهی. خدای عزوجل به موسی گفت: ای موسی! آیا تو رضایت نداری كه من رازق و كفیل اینان باشم؟ موسی علیه السلام پاسخ داد: آری ای خدای من! زیرا تو بهترین وكیل و كفیل مردم هستی.

سوم. روایات دال بر نهی از غوص و تفكر در قدر الهی؛ شدت این منع در این دسته از احادیث به گونه ای است كه دلالت دارد بر اینكه كسی كه از قدر الهی آگاهی پیدا كند، در واقع در حیطه سلطنت خداوندی به جنگ با او پرداخته است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: ألا إن القدر سر من سر الله، و ستر من ستر الله، و حرز من حرز الله، مرفوع فی حجاب الله، مطوی عن خلق الله، مختوم بخاتم الله، سابق فی علم الله، وضع الله العباد عن علمه و رفعه فوق شهاداتهم و مبلغ عقولهم لأنهم لاینالونه بحقیقه الربانیه و لا بقدره الصمدانیه و لا بعظمه النورانیه و لا بعزه الوحدانیه، لأنه بحر زاخر خالص لله تعالی، عمقه ما بین السماء و الأرض، عرضه ما بین المشرق و المغرب، أسود كاللیل الدامس كثیر الحیات و الحیتان، یعلو مره و یسفل أخری، فی قعره شمس تضیء، لا ینبغی أن یطلع إلیها إلا الله الواحد الفرد. فمن تطلع إلیها، فقد ضاد الله عزوجل فی حكمه و نازعه فی سلطانه و كشف عن ستره و سره و باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصیر [6] ؛ آگاه باشید كه قدر رازی از اسرار خداوند است و پرده ای از حجابهای او، قدر حرز خداوند است كه در حجاب او بركشیده شده است، قدر از مردم پوشیده و به مهر الهی مهر شده است، تقدیر الهی پیشاپیش در علم خداوند موجود بوده است، حال آنكه آگاهی بندگانش را پایین تر از مرتبه تقدیر قرار داد و تقدیر را بلند مرتبه تر از شهود و نهایت عقل آنان وا نهاد. چون بندگان را به حقیقت ربانی او راهی نیست و به قدرت صمدانی و عظمت نورانیت او و عزت وحدانیتش دستیابی نیست. زیرا شناخت این حقایق، دریایی ژرف است كه



[ صفحه 88]



راهیایی به آن تنها در قدرت خدای متعالی است. تقدیر به سان دریایی است كه عمق آن به وسعت فاصله ی آسمان و زمین، عرض آن به پهنای مشرق تا مغرب است. دریایی سیاه چون شب تاریك، دریایی پر از جانداران خطرناك چون مارها و ماهیانی كه گاهی بالا می آیند و گاهی پایین می روند. دریایی با عظمت كه خورشیدی در قعرآن است كه نور می تاباند و كسی شایستگی آگاهی ازآن را ندارد و تنها خدای یگانه و بی همتا ازآن مطلع است و هر كسی جز او كه اطلاعی ازآن یابد، در حكم خدای متعالی با خدای خود به دشمنی و ضدیت پرداخته، در حیطه ی سلطنت او با او جنگیده، حجاب و راز خداوندی را دریده، گرفتار غضب الهی گشته، پناهگاه و جایگاه جهنم را برگزیده كه بسیار بد پناهگاهی است!

اگر این دسته از روایات را به منع افرادی حمل نكنیم كه از عمیق شدن در شناخت راز تقدیر الهی ناتوانند ناچار باید به منع از غوص در شناخت قدر الهی، نیز منع از شناخت راز هر چیزی حمل كنیم؛ یعنی به استناد این طایفه از روایات، مردم را از جست وجوگری در راز مرگ فلان دانشمند با تقوا یا عمر طولانی فلان جاهل بی تقوا، نیز راز فقر حكیم الهی یا غنای سفیه گرفتار در مادیات بازداریم یا این روایات را به منع ازكسانی حمل كنیم كه به دنبال كشف این رازكه خداوند سبحان به كسی فرزند پسر می دهد و به دیگری فرزند دختر و به برخی فرزند دختر و پسر، در حالی كه بعضی دیگر را عقیم و بدون فرزند قرار می دهد یا نمونه هایی دیگر چون اندیشیدن درباره ی راز ستم كشیدن اولیا و دوستان خدای متعالی و در رفاه وآسایش و متنعم بودن دشمنان او و نیز راز سیلابهای مخرب در مناطق محروم كه مردمان آن شبانگاه و صبحگاهان خدای خویش را می خوانند و تنها در پی رضای اویند، ولی كسانی كه در زمین به ناحق استكبار می ورزند، بهترین مناطق، یعنی كوهها را برای

زندگی برگزیده اند و در دل آن كوهها خانه ها و قصرهایی محكم بنا می كنند، به گمان

اینكه درآن خانه ها جاودان خواهند بود و دیكر نمونه هایی از اسرار جزئی كه نمی توان



[ صفحه 89]



برای آنها دلیل آورد. زیرا استدلال در امور كلی رواست و در موارد جزئی كارآیی ندارد. این موارد جزئی شبیه نمونه هایی است كه گفت وگوی آن میان حضرت موسی و بنده صالح خداوند علیهما السلام روی داده است (بنده صالح خداوند همان حضرت خضرعلیه السلام است كه از سوی خداوند به او علم لدنی عطا شده بود). با وجودآنكه حضرت موسی علیه السلام از جمله كسانی است كه سخن وی در طایفه ی دوم روایات مطرح گردید، یعنی روایاتی كه راز قدر الهی را یك مسئله بسیار مشكل معرفی می كنند و شناخت آن را تنها در توان تعداد اندكی از انسانها می داند، آنجا كه می فرماید: «پروردگارا تو پیران را می میرانی و خردسالان را عمر می دهی...». با این وجود در سفری كه با عبد صالح (حضرت خضر علیه السلام) خداوند داشت، و درآن سفر حضرت خضر علیه السلام به كارهایی دست می زد و از حضرت موسی علیه السلام می خواست كه درباره راز این اعمال نپرسد و صبر كند تا به رازآنها پی برد، ولی اساسا صحت رفتار حضرت خضر علیه السلام مورد پذیرش حضرت موسی علیه السلام نبود، رفتاری همچون كشتن پسر بچه ای بی گناه یا سوراخ كردن كشتی كوچكی كه وسیله امرار معاش چند فقیر بود، نیز بازسازی دیواری خراب، بدون آنكه دستمزدی دریافت كند. از این رو در همه موارد ندای اعتراض سرداد و از همسفر خود، یعنی عبد صالح خداوند، پرسش های اعتراض آمیزی مطرح كرد و از سر كشتن كودك بی گناه و معیوب ساختن كشتی و بازسازی دیوار رو به انهدام پرسید؛ ولی عبد صالح تنها این پاسخ را برای همه سؤالات او داد: (انك لن تستطیع معی صبرا) [7] ؛ تو توانایی همراهی با من را نداری!

تدبر در عالم نشان می دهد كه بسیاری از حوادث جهان نیز نظیر مواردی است كه آن عبد صالح به اذن خداوند مرتكب شده است، ولی آگاهی مختصر از راز این امور برای كسی كه بخواهد از راز تقدیر یك یك وقایع اطلاع پیدا كند، كفایت نمی كند؛



[ صفحه 90]



برای مثال علم به اینكه بعضی از بندگان باید فقیر باشند و شایستگی ثروت را ندارند، به گونه ای كه اگر خداوندآنان را بی نیاز سازد حتما به هلاكت می رسند، یك علم اجمالی است و در چنین اموری با این گونه علم اجمالی هر اندازه كه تدبر و اندیشه دقیق تر و موشكافانه تر باشد، به سرگردانی فرد افزوده می شود، تحیری كه سودمند نبوده، بلكه موجب نگرانی است. شاعری در این زمینه چنین می سراید:



هذا الذی ترك الأوهام حائره

و صیر العالم النحریر زندیقا



اندیشه درباره تقدیر امور جزئی اوهام را متحیر و سرگردان می سازد و عالم دانشمند را به زندیق و كافر تبدیل می كند.

مگر اینكه انسان به جایی برسد كه آگاهی یافتن از اسرار قدر الهی برای او مضر نباشد و به قول ابن سینا: «انسان عارف به حدی می رسد كه پرس و جو كردن برای او معنایی ندارد، چنان كه با مشاهده زشتیها غضبناك نمی شود، چنان كه گویی رحمتی بر او عارض شده است، انسان عارف هنگامی كه امر به معروف می كند و مردم را به نیكیها فرا می خواند، مدارای ناصحانه و دلسوزانه به كار می برد و از خشونت و تندی پرهیز می كند و هنگامی كه كار نیكی انجام می دهد، دیگران بر او غبطه می خورند و رشك می برند». [8] .

اما گروهی از انسانها مانندآن بنده صالحی كه با حضرت موسی علیه السلام همسفر بود -

یا انسانهایی كه در مقامی بالاتر از او هستند - به حدی می رسند كه به قول ابن سینا: «سخن گفتن درباره آنان، مقام آنها را تفهیم نمی كند و عبارات از شرح حال آنان قاصر است و سخنها درباره ی آنها چیزی را روشن نمی سازد، جزآنكه تصور خیالی پدید آورد، ولی عده كمی از انسانها كه آنها را می شناسند، خود اهل مشاهده اند، نه اهل گفت وگوهای زبانی، نیز از كسانی هستند كه با چشم به حقایق عالم



[ صفحه 91]



رسیده اند، نه از راه گوش چیزهایی شنیده باشند.» [9] .

از این رو شنیده نشده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی حادثه ای كه اتفاق نیفتاده است، بفرمایند: «ای كاش این حادثه اتفاق می افتاد»، یا درباره حادثه ای كه اتفاق افتاده، چنین بفرماید: «ای كاش این حادثه اتفاق نمی افتاد». زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مصلحت وقایع، آگاهی شهودی داشت. چون علم اجمالی به هندسه قدر الهی كه پس از حكم و قضای رحمت او پدیدآمده است، در این روحیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تأثیری ندارد، چنان كه علم اجمالی به اینكه نظام هستی تابع نظام ربوبی است، در این حالت ایشان بی تأثیر است. از این رو لم یكن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول لشیء قد مضی لوكان غیره [10] ؛ هیچ گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی امری كه واقع شده بود، نمی فرمود: ای

كاش غیر ازآن واقع شده باشد. زیرا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم آگاه ترین مردم به خداوند وتقدیر الهی است، نیز أعلم الناس بالله أرضاهم بقضاء الله تعالی [11] ؛ آگاه ترین مردم به خداوند، راضی ترین ایشان به قضای خدای متعالی است.

چهارم. روایات دال بر اینكه قضای الهی كه از عالم بالا به عالم ماده و حركت نازل می شود و برخی از موارد قضای خداوند، متعلق به افعال بندگان است، تغییرپذیر است، اما آنچه در مخزن غیب پوشیده است و به مجاری عالم شهادت فرود نیامده است، و تبدیل نمی پذیرد و از هرگونه دگرگونی ایمن است، چون اساسا عالم غیب از هرگونه حركتی - همچون حركتهای عالم شهادت - محفوظ است.

شاهد این مدعا روایتی است از حضرت رضا علیه السلام از جد بزرگوارشان حضرت علی علیه السلام كه فرمود: لعلك تظن قضاء حتما و قدرا لازما [12] ؛ شاید تو گمان می كنی كه بازگشت ما از سفر قضای حتمی و قدر لازم و تغییر ناپذیر است؛ برپایه ی ظهور كلام



[ صفحه 92]



حضرت علی علیه السلام قضایی كه در عالم حركت یا ماده محقق می شود، آن قضایی است كه به حد اقتضا و زمینه سازی رسیده است، ولی آن علیت تامه ای كه درآن معلول از

علت انفكاك ناپذیر است، و به تعبیر دیگر قضای حتمی و لایتغیر است، نمی تواند قضای جاری در عالم ماده و حركت باشد.

شاید بتوان تغییر پذیری این قسم از قضا، یعنی قضایی را كه از عالم بالا به عالم شهادت و عالم حركت نازل شده است، از این آیه استفاده كرد: (و هو الذی خلقكم من طین ثم قضی أجلا و أجل مسمی عنده ثم أنتم تمترون). [13] زیرا طبق آیه، اجل مقضی در مقابل اجل مسمی نزد خداوند است و روشن است كه اجل مسمی تغییرناپذیر است و اگر اجل مسمای كسی فرا رسد، لحظه ای تأخیر ندارد، چنان كه لحظه ای تقدم نیز ندارد. زیرا این اجل نزد خداوند متعین است [14] وآنچه نزد اوست، ثابت و تغییرناپذیر است، همچنان كه یكی از اصول قرآنی آن است كه (ما عندكم ینفد و ما عند الله باق) [15] آنچه نزد انسانهاست، نابود می شود، ولی آنچه نزد خداوند است، باقی است و هرگز نیستی درآن راه ندارد، بلكه همواره ثابت است.

با توجه به معنای اجل مسمی كه تغییرناپذیری درآن ملحوظ است، باید اجل مقضی كه در مقابل آن است، زوال پذیر باشد. بنابر این آیه، بعضی از موارد قضا یعنی قضایی كه به عالم حركت نازل می شود، تغییر پذیر است.

پنجم. روایات دال بر اینكه مقتضای رضا به قضای خداوند متفاوت است، زیرا گاهی مقتضا آن است كه انسان از دشمن خود پرهیز، و خود را از گزند خطرات حفظ كند، ولی گاهی چنین اقتضایی ندارد. چون برای هر مورد جزئی یك حكم جداگانه ای هست و تنها كسی كه به راز قدر الهی آگاه است، حكم مربوط به مورد



[ صفحه 93]



جزئی خاص را می شناسد، ولی كسی كه به سر قدر جاهل باشد، از این حكم ویژه بی خبر است. كسی به حضرت رضا علیه السلام عرض كرد: شما این گونه سخن بی باكانه می گویید، در حالی كه از شمشیر خون می ریزد (و خطر شما را تهدید می كند)؟ حضرت علیه السلام در پاسخ او فرمود: إن لله تعالی وادیا من ذهب حماه بأضعف خلقه النمل فلو رامه البخاتی لم یصل إلیه [16] ؛ خداوند سرزمینی از طلا دارد كه به وسیله ناتوان ترین آفریده ها، یعنی مورچگان آن را حفظ می كند، اگر خوش بخت ترین انسانها هم به آن سرزمین حمله برند، باز هم به طلا نمی رسند. این در حالی است كه در برخی موارد حضرت رضا علیه السلام احتیاط و از خود مراقبت می كردند.

نظیر این مطلب از حضرت علی علیه السلام مشاهده می شود كه بعضی اوقات از دشمن خود پرهیز، و خود را در مقابل آن حفظ می كرد، ولی گاهی پرهیز و حراستی از ایشان دیده نمی شد، برای مثال، ایشان از كنار دیواری كه در حال سقوط بود، برخاست و در جای دیگری نشست. كسی به ایشان عرض می كرد: یا امیرالمؤمنین آیا شما از قضای الهی می گریزید؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: أفر من قضاء الله إلی قدر الله عزوجل [17] ؛ از قضای خداوند می گریزم و به قدر او پناه می برم. پس حضرت علی علیه السلام از قضا گریخته است، همچنان كه روایت شاهد برآن است كه برخی از موارد قضا تغییرپذیر است و از قضای حتمی الهی نیست. [شاید قضای غیرحتمی خداوند بر

ریزش دیوار تعلق گرفته و حضرت علیه السلام از این قضا پرهیز، و خود را ازآن حفظ كرده

است، اگر این مورد از قضای حتمی خداوند بود، گریز ازآن ممكن نبود.]

نمونه ی دیگر، حسین بن علی [یا حسن بن علی] نزد معاویه رفت و معاویه به ایشان گفت: چه چیز سبب شد كه پدرتان مردم بصره را بكشد و پس ازآن با دو



[ صفحه 94]



قطعه لباس عادی (بدون سلاح) در خیابانهای بصره قدم بزند؛ حضرت حسین بن علی علیه السلام در پاسخ او فرمود: حمله علی ذلك علمه أن ما أصابه لم یكن لیخطئه و أن ما أخطأه لم یكن لیصیبه؛ پدرم چنین عمل می كرد. زیرا می دانست آنچه برای او رخ می دهد، ممكن نیست از او دور شود وآنچه از او دور شده است، ممكن نیست به او اصابت كند.

معاویه گفت: آری درست می فرمایید.

هنگامی كه امیرالمؤمنین علیه السلام قصد جنگ با خوارج را داشت، یكی از اصحاب به

ایشان گفت: بهتر نیست در جنگیدن با آنان احتیاط كنید؛ حضرت علی علیه السلام در

پاسخ او فرمود:



أی یومی من الموت أفر

أیوم لم یقدر أم یوم قدر



یوم ماقدر لا اخشی الردی

و إذا قدر لم یغن الحذرا [18] .



در كدامین روز از عمرم از مرگ گریخته ام. آیا روزی كه تقدیر من فرا نرسیده است كه درآن روز بمیرم یا روزی كه تقدیر است درآن بمیرم. روزی كه تقدیر الهی فرا نرسیده است. از مرگ و نابودی نمی ترسم. و روزی هم كه مرگ من فرا رسیده باشد، احتیاط سودی نمی بخشد.

آری با توجه به كلام علی علیه السلام درمی یابیم كه گاه برای انسان روزی فرا می رسد كه

تقدیر الهی درآن روز چنین است كه اگر مراقب خود باشد، ایمن می ماند و از مرگ نجات می یابد، ولی اگر خود را حفظ نكند، نیستی به سراغ او می آید. حال اگر همان انسان از راز تقدیر الهی آگاه باشد. می تواند این روز را شناسایی، و درآن روز با اذن خدای متعالی از خود حراست كند و با اذن او از مرگ نجات یابد.

از حضرت علی علیه السلام روایت شده است كه ایشان كنار دیوار شكسته ای نشسشه بود و



[ صفحه 95]



قضاوت می فرمودند. عده ای به ایشان گفتند: نزدیك این دیوار ننشینید، ممكن است به شما آسیبی برسد! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: حرس امرء أجله فلما قام سقط الحائط؛ نگهبان هر انسانی اجل اوست. حضرت علیه السلام این را گفت و از جا برخاست و بلا فاصله دیوار فرو ریخت.

این موارد از حضرت علی علیه السلام بسیار اتفاق افتاده است و این نمونه ها نشان دهنده یقین ایشان است. [19] این گونه عمل كردن در حقیقت عمل به مقتضای یقین در هر مورد خاص است، به گونه ای كه گاهی مقتضای یقین داشتن به تقدیر خدا آن است كه انسان از خود حراست كند و گاهی مقتضای یقین به تقدیر الهی آن است كه انسان گستاخی كرده، محافظت را ترك كند. چنان كه هرگاه اصحاب به امیرالمؤمنین علیه السلام می گفتند: اجازه می دهید كه از شما محافظت كنیم؟ حضرت علی علیه السلام در پاسخ آنان می فرمود: حرس كل امرء أجله [20] ؛ نگهبان هر كسی اجل اوست!

وقتی یكی از اصحاب ایشان در جنگ صفین به ایشان گفت: یا امیرالمؤمنین از خود مراقبت نمایید. چون بیم آن داریم كه این ملعون شما را غافلگیر و ترور كند. حضرت علی علیه السلام درپاسخ او فرمود:

لئن قلت ذاك إنه غیر مأمون علی دینه و انه لأشقی القاسطین و ألعن الخارجین علی الأئمه المهتدین، و لكن كفی بالأجل حارسا، لیس أحد من الناس إلا و معه ملائكه حفظه یحفظونه من أن یتردی فی بئر او یقع علیه حائط أو یصیبه سوء، فإذا حان أجله خلوا بینه و بین ما یصیبه، و كذلك أنا، إذا حان أجلی انبعث أشقاها فخضب هذه من هذا - و أشار إلی لحیته و رأسه - عهدا معهودا و وعدا غیرمكذوب [21] ؛ اگر بر این



[ صفحه 96]



اعتقادی و این گونه سخن می گویی، بدان آن كه مرا غافلگیر كند و بكشد در دین خود امین نبوده، به آن خیانت كرده است و چنین كسی از شقاوتمندترین قاسطین (دشمنان حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین) است، او از ملعون ترین سركشانی است كه علیه پیشوایان هدایت، یعنی امامشان شوریده است! اما آگاه باشید كه اجل هر كسی برای حفظ او بس است و بدانید كه همراه هر انسانی فرشتگانی هست، كه از او مراقبت می كند تا مبادا در چاهی افتد یا دیواری بر سر او بریزد، یا پیش آمد ناگواری او را تهدید كند؛ اما هنگامی كه اجل او فرا رسد، فرشتگان محافظ، انسان را با اتفاقاتی كه برای او رخ می دهد، تنها می گذارند. من نیز این گونه هستم، هنگامی كه زمان مرگم رسیده باشد، شوم ترین فرد خوارج اقدام، و این را با این خضاب می كند. [در حالی جمله آخر را می فرمودند كه با دست مبارك به سر و ریش مبارك خود اشاره می كرد.] فرا رسیدن این زمان عهدی است ثابت شده، و وعده ای است تخلف ناپذیر.

به این مضمون روایات دیگری از حضرت علی علیه السلام رسیده است. [22] شاید علت آنكه گاهی حضرت علی علیه السلام از خود مراقبت و از خطرات پرهیز می كرد، ولی گاهی لازم نمی دانست كه به محاظت از خود بپردازد، علم ایشان به خصوصیت و ویژگی هر كدام از موارد جزئی است كه سبب تفاوت در عملكرد ایشان می شد و شاید به عفت اختلاف حالات ایشان در قرب و حضور یا عدم آن دو باشد.

ازآنچه گذشت، این مطالب روشن می گردد:

1. هیچ چیز در عالم خارج ایجاد نمی شود مگر قضا و قدر خدای متعالی برآن حكم كند؛ افزون برآنكه خدای متعالی در ربوبیت خود شریك و همتایی ندارد، بلكه او پروردگار عالمیان است و پروردگاری جز او نیست.



[ صفحه 97]



2. ایمان به قضای خدا و راضی بودن به آن، از واجبات است و این ایمان تنها در سایه ی شناخت خداوند حاصل می شود و اساسا آگاه ترین مردم نسبت به خداوند، خشنودترین آنان نسبت به قضای اوست.

3. خوض در راز قدر الهی كه راهی بس تاریك و دریایی بسیار ژرف است، تنها برای شمار اندكی از مردم شدنی است.

4. برای انسانی كه از «مخلصین» باشد، پیمودن این راه تاریك آسان است، همچنان كه برای چنین انسانی فرو رفتن در این دریای عمیق نیز سهل است، زیرا توصیف خداوند سبحان نیز تنها برای چنین انسانهای مخلص شدنی است، چنان كه خدای تعالی می فرماید: (سبحان الله عما یصفون - إلا عباد الله المخلصین) [23] ؛ پس این بندگان می توانند قضا و قدر الهی را نیز پیاده كنند، چون اینان به حقیقت آن

دو آگاهند و در سیرت آنها چیزهایی می شود، دال بر اینكه آنها به اذن خداوند سبحان از قضا و قدر الهی آگاهند.

5. قضای الهی دو قسم است: یكی در عالم غیب واقع شده است و از هرگونه دگرگونی در امان است و دیگری در عالم شهادت و دنیا واقع می شود دگرگون شدنی است، چنان كه گاهی به وسیله ی دعا و صدقه و... تغییر می یابد.



[ صفحه 99]




[1] توحيد صدوق، ص371.

[2] همان، ص371 - 379.

[3] توحيد صدوق، ص 365.

[4] توحيد صدوق، ص 365.

[5] همان، ص374.

[6] توحيد صدوق، ص 383.

[7] سوره ي كهف، آيه ي 67.

[8] شرح اشارات و تنبيهات، ج 3، ص 392، فصل 23 از نمط 9.

[9] همان، ص390.

[10] وافي، ج4، ص279، ح13.

[11] همان، ح3.

[12] توحيد صدوق، ص380.

[13] سوره ي انعام، آيه ي2.

[14] تفسير الميزان، ج7، ص507.

[15] سوره ي نحل، آيه ي96.

[16] وافي، ج4، ص272، ح9.

[17] توحيد صدوق، ص369.

[18] توحيد صدوق،ص375.

[19] وافي، ج4، ص270، ح6.

[20] توحيد صدوق، ص379.

[21] همان، ص368.

[22] توحيد صدوق، ص379.

[23] سوره ي صافات، آيات 159- 160.